آناهيتاي مامان و بابا

دامنه لغات آناهیتا-3

آناهیتای من کم کم داره با حروف و کلماتی که می گه منظور خودشو و خواسته هاشو بهمون می فهمونه. اولین کلمه بامفهومی که داره می گه آب هست. همیشه دلم می خواست زودتر این کلمه رو یاد بگیره تا من بفهمم کوچولوی ناز من کی تشنه است و حالا خانم طلا به محض تشنگی آب را با صدای ظریف و نازش می گه. هفته قبل حسابی بهش خوش گذشت. دو سه روز عروسی و پاتختی حامد و بعد هم بله برون دایی یاسر. دایی یاسری که باهاش رابطه خیلی خوبی داره و به محض دیدنش حسابی خودشو لوس می کنه. خانم خانما حسابی این چند روز در جوار پدربزرگها و مادربزرگها لذت بردن. دیروز صبح هم اتفاق جالبی افتاد برات دخترم. پدربزرگی داشت بهت نون مربا لقمه می داد چند تا که خوردی پا شدی و در حین دور شدن ...
29 تير 1390

تاتی نباتی آناهیتا

بالاخره بعد از گذشتن یک سال و دو ماه و دو هفته شروع به راه رفتن کرد. یه کم راه میره و تالاپی می خوره زمین ولی دوباره پا می شه و راه میره. بعضی وقتا مثل پریشب با تمام وجودش از راه رفتنش لذت می برد. همراه با راه رفتن سریع ذوق می کرد اساسی. مخصوصا که ما هم حسابی تشویقش می کردیم. تا حالا هر وقت کفش پاش می کردم نمی تونست باهاشون راه بره. اصلا به راه رفتن نمی رسید. همون اول نق می زد که درشون بیارم. یکی دو بار هم که پاش بودن و دستشو می گرفتم و راه می رفت  پاهاش تو هم گیر می کرد و زود می نشست. دیشب با کمک خاله ها صندلای خوشکلشو که بابایی براش سوغات آورده بود پاش کردیم و تصمیم گرفتیم ببریمش تو حیاط. الهی فدات مادر. خیلی قشنگ راه می رفتی. حسابی کیف ک...
20 تير 1390

تاب بازی

از وقتی تونستی اشیا رو به دست بگیری با مفهوم چرخیدن به خوبی آشنا شدی. توپی که توی دستت بودو من می چرخوندم و می گفتم ببین توپ می چرخه. این چرخیدن برای تمام اشیا و میوه هایی که گرد بود توسط من برات نشون داده میشد عسلی. بعد از مدتی با مفهوم چرخیدن توی سی دی baby bright آشنا شدی. وقتی اشیا رنگی می چرخیدن. اولین باری که رفتی شهربازی را هرگز فراموش نمی کنم دخترکم. همه چی می چرخید. چرخ و فلک، اسب، تاب، ماشین و این برای تو جالب بود. به همشون با دقت نگاه می کردی مخصوصا که چراغای رنگی روی اونا روشن خاموش هم می شد. فکر می کنم از همه جالب تر برات تاب بود آخه تا حالا تاب بازی برای تو یه مفهوم دیگه داشت تابی که تو سوار می شدی نمی چرخید. عزیزکم خیلی چیزای...
13 تير 1390

شن بازی

دیشب اولین تجربه شن بازی رو داشتی نازنینم. اونم با دوست عزیزت نیروانا. بابای مهربون نیروانا براش یه استخر شن درست کرده و از اونجایی که اخیرا دو تاییتون دارین بعدازظهرا را با هم می گذرونید، اولین تجربه شن بازی رو هم با نیروانا گلی گذروندی. اولش که گذاشتمت وسط شنها بیلچه و سطل و بقیه متعلقاتش جالب تر بود تا شن ها. ولی بعد از چند لحظه فهمیدی دلیل اصلی این استخر چیه و به وجود شن ها پی بردی. دستای کوچولوتو پر شن می کردی و می پاشیدی هوا. لباس و صورت و مو واسه خودت نذاشتی که. نیروانا هم کارات براش جالب بود و فقط تو رو با لبخندای شیرینش نگاه می کرد. تو هم ذوق کرده بودی. چهار دست و پا می رفتی و سطل رو پر و خالی می کردی. بالاخره واسه خودت حسابی حظ ک...
4 تير 1390
1